|
اما
شیطان به خداوند گفت: چگونه است که بندگانت تو را دوست می دارند و تو را نا فرمانی می کنند در حالی که با من دشمن اند ولی از من اطاعت می کنند؟! خطاب رسید که ای ابلیس به واسطه همان دوستی که به من دارند و دشمنی که با تو دارند از نافرمانی های آنان در خواهم گذشت.
در و دیوار دنیا رنگی است، رنگ عشق خدا جهان را رنگ کرده است رنگ عشق؛ و این رنگ همیشه تازه است و هرگز خشک نخواهد شد از هر طرف که بگذری، لباست به گوشهای خواهد گرفت و رنگی خواهی شد. اما کاش چندان هم محتاط نباشی؛ شاد باش و بی پروا بگذر، که خدا کسی را دوست تر دارد که لباساش رنگیتر است...
سفرت به خیر! اما
تو و دوستی خدا را
چو از این کویر وحشت
به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران
برسان سلام ما را
|
خدا جونم
یه قصه ی قشنگ از یه جای قشنگ .یه قصه که این روزا نخونده باشم یه قصه که تو خیابونا ندیده باشم یه قصه که گریه م نندازه از بهشتت واسم بگو.. راسته میگن بهشت مثه اینجا نیست که همه حسرت لیلی و مجنون رو میخورن میگن اونجا همه عاشقن عاشق تو و مهربونیات عاشق بنده هات . میگن اونجا هیچکی تنها نیست . خدا جونم اما ما توی این دنیامون بعد از این همه سال زندگی فقط چند تا عاشق سراغ داریم. توی بهشتت خدا جونم بنده هات که منتظر بهار نمیمونن ! آخه اینجا همه مون منتظر بهاریم تا دلامونو پاک کنه و دنیامونو قشنگ کنه . اما وقتیم که بهار میشه گل هامون مثه قبل نمیخندن ابر هامون واسه خندیدن گل ها دیگه گریه نمیکنن خدا جونم اینجا همه خود خواه شدن. اینجا وقتی واسه همیشه بری فقط بهت یه قبر میدن با یه سنگ روش خدا جونم من توی این دنیا سنگ نمیخوام . نمیخوام اسمم روی سنگ باشه تا یه بارون پاکش کنه من دلای مهربون میخوام که منو یادشون خدا جونم من بهشتت رو خیلی دوست دارم حتی قصه شو حتی خیال اینکه یه روز تو اون دنیا باشم کاشکی نمیذاشتی بیام این دنیا میترسم دیگه لیاقت بهشتت رو نداشته باشم. میترسم وقتی این همه بی مهری دیدم منم یادم بره عشق چی بود. خدا جونم نذار یادم بره ...!! |
'گفتم شبي به مهدي از تونگاه خواهم گفتا كه من هم از توترك گناه خواهم
برای کشتن یک پرنده ، یک قیچی کافیست .
لازم نیست آن را در قلبش فرو کنی یا گلویش را با آن بشکافی . پرهایش را بزن ...
خاطره پریدن با او کاری می کند که خودش را به اعماق دره ها پرت کند .
و نه فراموش شدنى است و نه پاك میگردد
از دل ها و قلب هاى پر اضطرابى كه تپش هاشان به قدر ضربه هاى مهر می تپد...
وتپش شوق قلب هامان است كه درواحد زمانى می تپد، و می تپد و می تپد
و رد عشق ازخود برجا می گذارد...
و به راستى چندين تپش ديگر فرصت داريم!؟...
نمی دانم چقدر فرصت باقى است،
فقط ميخواهم قدر لحظه هاى بودنمان را بدانم،
و قدردانى از لحظه ها چيزى نيست جز هديه كردن مهربانى...
اگر انسان ها بدانند فرصت باهم بودن شان چقدر محدود است،
محبت شان به يكديگر نامحدود ميشود
زندگى تكثير ثروتى است كه نامش محبت است
هميشه دوست بدار، مهربانى را تكثيركن، زيرا؛
اثر انگشتمان از زندگى كسانى كه دوستشان داريم هرگز پاك نمی شود.
علی(ع)؛ انسانی کامل و تأثیرگذار
حضرت علی(ع) انسان کاملی است که زندگی وی گواه آن است، نگاهی به حیات پربار امام به خوبی نشان می دهد که مولود کعبه، مظهر عشق، عقل، عبادت، علم، وحدت و عدالت است، ویژگیهایی که برخورداری همه جانبه از آنها، آن حضرت را انسان کاملی معرفی می کند .
حضرت علی امام عادلی بود که به حاکم بصره به واسطه شرکت در یک میهمانی اعتراض میکند و میگوید: الا و ان امامکم قد اکتفی من دنیاه بطمریه ... و لو شئت لاهتدید الطریق الی مصفی هذا العسل...، بدان که پیشوای شما از دنیای خود به دو کهنه جامه بسنده کرده است... و اگر بخواهم، به صافی و پاکیزگی این عسل راه میبرم.
آسمان همواره شنوای راز و نیاز و مناجاتهایش بود و چشم ستارگان، اشکهای عاشقانه اش را میدید.
زمامداری بود که در دل شب تنها در محراب میایستاد . شبها از خوف خدا بیهوش میافتاد.در مواقع لزوم در دکه القضاء مینشست و به رتق و فتق امور می پرداخت، خودش قاضی بود. قضاوتهای محیرالعقول داشت از لحاظ کشف جرم و از لحاظ رعایت تساوی در مقابل محاکم.
او خود خطیبی بلیغ بود که شنوندگان را میگریاند، سخن او سخن جانسوز بود و مصداق " تا دلی آتش نگیرد حرف جانسوزی نگوید" بود.
این اثر امروز هم در نهج البلاغه به خوبی احساس می شود که اشکها را جاری میسازد.
این پیشوای عادل و عابد شب زندهدار و پدر یتیمان و بیچارگان، پیشنماز با تقوا و قاضی دقیق، زیرک، عادل دادگستر، خطیب و واعظ چیره دست ماهر و عالم با عمل، سرفرمانده قشون و سرباز دلیر و دلاور است .
یکی از جهاتی که ثابت میکند علی انسان کامل است، همه جانبه بودن وجود علی است . یکی دیگر کیفیت مواجهه او با مرگ است. انسان وقتی انسان کامل است که بر چهره ی مرگ بخندد، نه به علت تهور و عدم احساس که در بعضی دیده میشود، بلکه به خاطر احساس شدید و بینش اینکه مرگ دروازه ی ورود است .
یکی دیگر از جهات، شخصیت ثابت و محکم اوست که در شرایط و اوضاع مختلف اقتصادی و اجتماعی، یکسان فکر و احساس می کرد، آن هم نه به خاطر عدم احساس بلکه به خاطر استحکام.
حضرت علی(ع) آن فرد استثنایی است که در کاخ و ویرانه یک جور فکر کرد، طبقه اش سازنده فکرش و مشخصه ی فکرش نبود. یک روز یک کارگر ساده ی یک یهودی بود و روز دیگر امپراطور جهان. در هر دو حال احساسش نسبت به فقیر و ضعیف و زیر دست و نسبت به ثروتمند و نیرومند و بالادست یک جور بود.
یکی از مظاهر اثباتی کمال آن حضرت این است که در زندگی با حوادث متنوع و ناهمانندی مواجه شد و با همه ی آن چنان عمل کرد که باید.
او هم با منافق مواجه شد، هم با کافر، هم با خشک مقدس خارجی. آنجا که باید وحدت اسلامی را حفظ کند مثل جریان بعد از وفات رسول اکرم، در حفظ آن تلاش می کند . آنجا که به نام وحدت عدالت پایمال میشود، به خاطر عدالت بعد از عثمان قیام میکند.
شب است وتاریک
سیاه سیاه
منو خدای من
گفت بیا جلو
آرام جلو رفتم
گفت , جلوتر
گفتم , چشم
گفت مشتت رو باز کن
باز کردم
نگریست ......... گفت چه آوردی
گفتم هیچ ,دلی ساده ولی بی ریا پرازعشق
گفت , چه میخواهی
ترسان و لرزان ......... با حالت گریان
گفتم ترا
گفت زود آمدی , برگرد
گفتم کی بیایم
گفت هنوز زود است
گفتم پس کی ......... گفت وقت دگر بیا
گفتم چه بیاورم ......... گفت هیچی عشق
ولی با دلی شکسته بیا
گفتم چشم خدای من .................... چشم خدای من