با تو شروع می کنم ای ابتدای من بودن با کسی که دوستش نداری؛ و نبودن با کسی که دوستش داری؛ همه اش رنج است؛ پس اگر همچون خود نیافتی؛ مثل خدا تنها باش ...
ستاره مشرقی 1
ردیاب ماشین
جلوپنجره اریو
اریو زوتی z300
جلو پنجره ایکس 60

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بهمن و آدرس .LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 13
بازدید کل : 6801
تعداد مطالب : 25
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1


 

این روزها بس که سکوت کرده ام ،

همه فکر میکنند حرفی برای گفتن ندارم،

اما هیچکس بغضی را نمیبینند که راه گلویم رابسته



+ نوشته شده در شنبه 28 مرداد 1391برچسب:,ساعت 10:41 توسط بهمن علیزاده حسين ستوده |

 

وای از مردم که نمی بینند و فریاد می زنند...

و قربون خدا برم که می بینه و صداشو در نمیاره.........


 



+ نوشته شده در پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:,ساعت 12:55 توسط بهمن علیزاده حسين ستوده |

 



+ نوشته شده در چهار شنبه 18 مرداد 1391برچسب:,ساعت 16:7 توسط بهمن علیزاده حسين ستوده |

 

خدا: بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است.
بنده: خدایا !خسته ام!نمی توانم
خدا: بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان.
بنده: خدایا !خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم.
خدا: بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان
بنده: خدایا سه رکعت زیاد است
خدا: بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان
بنده: خدایا !امروز خیلی خسته ام!آیا راه دیگری ندارد؟
خدا: بنده ی من قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله
بنده: خدایا!من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم می پرد!
خدا: بنده ی من همانجا که دراز کشیده ای تیمم کن و بگو یا الله
بنده: خدایا هوا سرد است!نمی توانم دستانم را از زیر پتو در بیاورم
خدا: بنده ی من در دلت بگو یا الله ما نماز شب برایت حساب می کنیم
بنده اعتنایی نمی کند و می خوابد
خدا:ملائکه ی من! ببینید من آنقدر ساده گرفته ام اما او خوابیده است چیزی به اذان صبح نمانده
او را بیدار کنید دلم برایش تنگ شده است امشب با من حرف نزده
ملائکه: خداوندا! دوباره او را بیدار کردیم ،اما باز خوابید
خدا: ملائکه ی من در گوشش بگویید پروردگارت منتظر توست
ملائکه: پروردگارا! باز هم بیدار نمی شود!
خدا: اذان صبح را می گویند هنگام طلوع آفتاب است ای بنده ی من بیدار شو
نماز صبحت قضا می شود خورشید از مشرق سر بر می آورد
ملائکه:خداوندا نمی خواهی با او قهر کنی؟
خدا: او جز من کسی را ندارد…شاید توبه کرد
بنده ی من تو به هنگامی که به نماز می ایستی من آنچنان گوش فرا میدهم
که انگار همین یک بنده را دارم و تو چنان غافلی که گویا صد ها خدا داری
 
 


+ نوشته شده در یک شنبه 8 مرداد 1391برچسب:,ساعت 13:53 توسط بهمن علیزاده حسين ستوده |